لهی! اکنون بنده ای با تو سخن می گوید که شرار لذت های دنیا بال ملکوتیش را سوزانده وروحش را اسیر منطق معاش کرده است.
خدایا!خداوندا !
اعتراف می کنم که اسیر مرداب های گناه شده ام مرداب هایی که یک سراب لذتند و یک کویر داغ .
اما اینک می خواهم مهمان سفره ادعونیت شوم
. ای عزیز.. من می خواهم تو را بخوانم تو را که مدام در پی ات بودم ، اما غافل از راهت به بیراهه می رفتم .
پس دستانم را نردبان می کنم و از نردبان قنوتم به ملکوت تو پل می زنم . خدایا دیدگان فرو بسته دلم را با روشنای ذکرت روشنی بخش و جا مه چرکین گناهانم را با دستان غفاریتت از تنم بیرون کن .
از بند زمین رهایم کن و به راه آسمان آشنایم. خوب من! من با تو نجوا میکنم دستم را بگیر .
خداوندا ! مرا بیامرز و دوستم داشته باش بیشتر از آنچه من تو را دوست می دارم و به من آرامشی ببخش . آرامشی که خواب و سکوت و عشق به من ندادند .
محمد رضا ::: شنبه 88/4/20::: ساعت 4:35 عصر