دوست داشتن از عشق برتر است . عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینائی . اما دوست داشتن پیوندی خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال . عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هر چه از غریزه سر زند بی ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هرجا که یک روح ارتفاع دارد ،دوست داشتن همگام با آن اوج می یابد . عشق جوششی یک جانبه است . به معشوق نمی اندیشد که کیست ؟ یک (خود جوشی ذاتی ) است و از همین رو همیشه اشتباه می کند و در انتخاب یه سختی می لغزد و یا همواره یکجانبه میماند و گاه میان دو بیگانه نا همانند ، عشقی جرقه می زند و چون در تاریکی است و یکدیگر را نمی بینند، پس از انفجار این صاعقه است که در پرتو روشنایی آن ، چهره یکدیگر را می توان دید و در اینجا است که گاه پس از جرقه زدن عشق ،عاشق و معشوق که در چهره هم می نگرند ،احساس می کنند که هم را نمی شناسند و بیگانگی و و ناآشنایی پس از عشق - که درد کوچکی نیست - فراوان است . اما دوست داشتن در روشنایی ریشه می بندد و در زیر نور سبز می شود و رشد می کند و از این رو است که همواره پس از آشنایی پدید می آید ، در حقیقت ، در آغاز ، دو روح خطوط آشنایی را در سیما و نگاه یکدیگر می خوانند .... دو روح ، دو نفر، که ممکن است دو نفر با هم در عین روبایستی ها احساس خودمانی بودن کندو این حالت بقدری ظریف و فرار است که بسادگی زیر دست احساس و فهم میگریزد . عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی (فهمیدن ) و (اندیشیدن ) نیست . اما دوست داشتن ، در اوج معراجش ، از سر حد عقل فراتر میرود و فهمیدن و اندیشیدن را نیز از زمین میکند و با خودش به قله بلند اشراق می برد . عشق زیبائی های دلخواه را در معشوق می آفریند و دوست داشتن زیبائی های دلخواه را در (دوست ) می بیند و می یابد . عشق یک فریب بزرگ و قوی است و دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی ، بی انتها و مطلق . عشق در دریا غرق شدن است و دوست داشتن در دریا شنا کردن . عشق بینایی را می گیرد و دوست داشتن بینایی می دهد . عشق خشن است و شدید در عین حال ناپایدار و نا مطمئن و دوست داشتن لطیف است و نرم ودرعین حال پایدار و سرشار از اطمینان . عشق همواره با اشک آلوده است و دوست داشتن سراپا یقین است و شک ناپذیر . از عشق هرچه بیشتر می نوشیم ، سیراب تر می شویم و از دوست داشتن هر چه بیشتر، تشنه تر. عشق هرچه دیرتر میپاید کهنه تر میشود و دوست داشتن نوتر. ... عشق یک اغفال بزرگ و نیرومند است تا انسان به زندگی مشغول گردد و به روزمرگی - که طبیعت سخت آنرا دوست میدارد- سرگرم شود، و دوست داشتن زاده وحشت از غربت است و خودآگاهی ترس آور آدمی در این بیگانه بازار زشت و بیهوده . عشق لذت جستن است و دوست داشتن پناه جستن . عشق غذا خوردن یک حریص گرسنه است و دوست داشتن همزبانی در سرزمین بیگانه یافتن است